عاشقانه های من و همسرم

ساخت وبلاگ
سلام دونه من امشب وسایلت رسید، اتاق قشنگت رو آماده کردیمقراره تو به این خونه و آدماش اضافه بشی مامان میدونی باورم نمیشه بودنت رو .اتاقت خیلی خوشگل شده دونه مامان فقط منتظره توئه امشب که داشتم وسایل اتاقت رو میچیدم،خوشحال بودنت رو ، بالا و پایین پریدنات رو ،ورجه وورجه کردنات رو ، لبخندت رو ،حال خوبت رو حس میکردم .امشب به بابا گفتم داریم میشم سه نفر توی این خونه عاشقانه های من و همسرم...
ما را در سایت عاشقانه های من و همسرم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0aaa13685 بازدید : 6 تاريخ : دوشنبه 28 خرداد 1403 ساعت: 15:56

این روزا چقدر دلم واسه زندگیم توی گذشته تنگ شده ...روزایی که هر جور دلم می خواست زندگی میکردم و تنها استرس و دغدغه م ست کردن لباسام و برنامه های کاری و روتین زندگیم بود .زندگیم از ریتم عادی خارج شده ،اصلا این روزا انگار من آرامش رو گم کردم ، فقط دورم پر از فشار و استرس و دل نگرانیه .شاید اگر قبلا یکی بهم میگفت در آينده تو این روزها رو تجربه میکنی بهش میخندیدمبدیش اینه که هیچکس جنس تنهایی منو درک نمیکنه ، حالم رو نمیفهمه ، چهره غمگین و کسلم رو نمیبینههرکس دنبال زندگی روتین خودشه ، من اما تنها موندم ، تنها وسط حالی که هیچکس نمیدونه از چه جنسیهحالا من توی دل یه عالمه اتفاق گیر کردم ، نمیدونم واقعا دیگه نمیدونم چطور باید صبوری کنم من ...منی که واسه هرچیزی توی این دنیا یه راهکار داشتم الان برای خودم هیچ راهی نمیبینم ، اگرم هست من دیگه کششم به صفر رسیده .از این همه اما و اگرها ، از این همه شاید و حتما ها ، از این همه شدن و نشدن ها ...من واقعا دیگه توان ندارم ، خدایا چیکار کنم که این روزا فقط به خوبی بگذره ؟ کاش میشد میخوابیدم و اون روزی که باید بیدار میشدم و دیگه همه چیز تموم شده بود و منم به تو رسیده بودم ....خدای مهربون من اینجای زندگی گیر کردم ، کمکم کن که بگذره این روزای سخت ، به خوبی بگذره و اون روزی بیاد که به یاد این روزا که میفتم لبخند بزنم و بگم من تونستم ... + نوشته شده در شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت 14:49 توسط عطیه  |  عاشقانه های من و همسرم...
ما را در سایت عاشقانه های من و همسرم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0aaa13685 بازدید : 23 تاريخ : جمعه 4 خرداد 1403 ساعت: 18:25